تا پنج

در باز  و  دلم  داشت  هوا ی  دل بارت
تا پنج  بیایی  و  شوم   محرم    رازت

تا پنج  بیایی و غم  از دل     بستانی
من غرق شوم غرق به دریای   نیازت

چشمم به ره و دل به هوای تو گدازان
هشت است بی بی گفت گذشته است نمازت

خونی که چکید از سر مژگان ٬ چه خوش گفت:
راهی است میان من و گیسوی درازت

اکنون که شب از نیمه گذشته است٬ گذشتم
رویدر  همه  تا گمّ بنو  کرده  سوازت

اندیشه ی تو فکر محالی به سرم بود
گویند  همه  فکر  پری   کرده    گدازت

علاالدین عزیزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد